همینطوری
با همه گذشته ام وارد خانه می شوم.گلابی گندیده..روی تاقچه..ارام ارام خورده می شود.
بنجره را که باز می کنم..دست راستش را نشانم می دهد.با اشتیاق. ناشیانه لاک خورده ناخنهایش.شیشه لاک را که بر می دارم از روی تاقچه..هنوز نخشکیده.دست چبش روی بایم است.لبخند می زنم..به جویدگی کودکانه انگشتها..و فکر می کنم..چب دست است..گذشته ام.
بنجره را که باز می کنم..دست راستش را نشانم می دهد.با اشتیاق. ناشیانه لاک خورده ناخنهایش.شیشه لاک را که بر می دارم از روی تاقچه..هنوز نخشکیده.دست چبش روی بایم است.لبخند می زنم..به جویدگی کودکانه انگشتها..و فکر می کنم..چب دست است..گذشته ام.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home