the state of emergency

Monday, October 27, 2008

نتیجه

خب معلوم است که سومی بهتر بود

3 Comments:

  • At 3:56 PM, Anonymous Anonymous said…

    دوست دختر کی؟
    ---
    محمد ف

     
  • At 9:26 PM, Anonymous Anonymous said…

    ماجرا از اونجایی شروع شد که من ویرم گرفت که یه اتاق میخوام.دلائل زیادی داشتم که بعضیاشونو خودمم یادم نیس اما شاید مهمترینشون این بود که مامان برا من شده یه ساعت شنی.یه چیزی که داره هر لحظه رو به پایان بودن خودش رو زار میزنه.میدونم که درست نیست که آدم راجع به مادرش اینجوری فکر کنه اما خوب فکر نکنم نحوه ی فکر کردن ما تاثیری در حقیقت ماجرا داشته باشه...منظورم اینه که من که راجع به بابا اینجوری فکر نمیکردم...اما بابا تموم شد و هرکاری هم کردیم برنگشت تا دوباره ریزش شن هاش رو شروع کنه.مثله اینکه خیلی سنگین شده بود و ما زورمون نرسید برش گردونیم.خوب اون که اونجوری شد اما من دیگه نمیخوام یه ساعت شنی دیگه بمونه رو دستم.خوب سه تا بچه دیگه داره دیگه.هرکدوم از اون یکی ترگل ورگل تر.واسه خودشون خانومی شدن.چرا من؟من اصلا مهره ی سوخته ی این خانواده ی نجیب.دلم میخواد فرار کنم واسه خودم و تا اونجا که ممکنه بیکار و بی عار بمونم و آخرشم گرسنه و سرما زده،مرده گوشه خیابون پیدام کنن،با یه بطری عرق تو جیب پالتو...خلاصه که ویرم گرفت که اتاق میخوام.دوست داشتم قبل از اونکه مجبور بشم اون ساعت شنی رو برگردونم طعم آزادی و تنهایی رو بچشم...اما خوب نشد.البته من اعتراض کردم...به نشانه اعتراض از اتاقی که تو خونه داشتم صرف نظر کردم و بخشیدمش به گربه ها...لحاف تشک و کامپیوتر رو با خودم کشیدم وسط پذیرایی و به قولی متحصن شدم...اما روز از پی روز و ماه و سال...و من دیگه اصلا یادم رفت چرا این کار احمقانه رو کردم.نتیجه اش این شده که گودی کمرم به خاطر رو زمین خوابیدن بیشتر شده و به علت نداشتن حریم خصوصی مصرف بنزینم رفته بالاتر و یه صفحه رو هم نمیتونم سیاه کنم...همون یبوست معنایی کذایی ،آخه اینجا تو پذیرایی؟؟هر بار هم که به این فکر میکنم که به اتاقم که گربه ها خیلی وقته خالیش کردن عقب نشینی کنم یه جور طعم تلخ شکست مانع میشه...شاید منتظرم...شاید پذیرفتم طالع نحسی رو که بهم امر میکنه نظاره کردن ریزه های شن ساعت رو...و وقتی که تمام شد...اگر...اگر...اصلا مرده شور ببرد این کانون مبتذل خانواده را
    ---
    محمد ف

     
  • At 5:34 AM, Anonymous Anonymous said…

    salam khanoome tanbal romanetoon tamoom shod ya hanooz riz riz minevisido...

     

Post a Comment

<< Home