the state of emergency

Sunday, April 15, 2007

here you're not!

بيرون رگبار است. اينجا صدايش مي آيد با بوي فاضلاب بالازده. صدايش همه شنيده مي شود.. اما خودش تنها اطراف لامپ حياط.. روي كف خيابان و دورو بر برك هاي تازه ي آويزان پيداست. جلوي ساختمان هاي سنگين و سياه بهجت آباد هوا صاف است- آسمان پنجره ي اتاق ما.. من. تو نيستي. پنجره هاي روشن حذف مي شوند. جايي كه مي خوابي بايد توي يكي از اين تاريكي ها باشد. ميان يكي از اين تك و توك پنجره خاموش. از درز پنجره ات موذي ي سرما خودش را توي اتاق مي كشاند. جايي كه دراز مي كشي حالا سرد است. تو نيستس كه سردت شود. تو! كوچولوي مهربان! تو نيستي.. "و شب هنوز ادامه ي همان شب بيهوده ست." و نمي داني كه من هستم. نمي شناسي ام. رگبار را هم نمي داني. اينجا رگبار است. صدايش.. و بويش. ء
دلم نيست به تمام كردن. دل هوا هم.. كه همچنان مي بارد. ء

0 Comments:

Post a Comment

<< Home