the state of emergency

Wednesday, December 14, 2005

bloody sunday

نترس. فراموش نكن. اين داستان تازه رسيده به جاهاي خوبش. من خسته ام. زيادي آزار داده ام. مريض ام. مرض نزديكي. بغلم كن. از من نميگيري. شلوارم را در نمي آورم. بغلم كن. و آرام بگير. لب هايت را از من نگير. دست هايت را از موهايم.. ودست هايم. وقتي مي بوسمت بيخود نخند. دندان هايت كار را خراب تر مي كنند. درشت و رديف. ياور بوسه اي بي نقص! با صدايي كاملا كلاسيك. نبايد عذاب بكشي. اتفاقي نيفتاده. هنوز بايد سال ها با هم راه برويم. آنقدر كه تك تك خيابان هاي اين شهر تو را ياد خودمان دو تا بيندازد. حالا وقت رها كردن من نيست. تا آخر ترم خيلي مانده

2 Comments:

  • At 11:26 AM, Blogger 4040e said…

    یک سال برای مردها زمان خیلی زیادی است یک زن هم حتی اگر از کمر به بالا برهنه باشد. ما را ببخشید ولی چاره ای نداریم خدای سگ مصب ما را به همین دلیل آفریده...

     
  • At 9:28 PM, Anonymous Anonymous said…

    هرچه بود در آستينش بود و از وقتي كه دگمه آستينش گم شده بود ديگر زورش به من نميرسيد ... حتي از بقيه بچه هاي كلاس هم كتك خورده بود...ولي تقصير خودش نبود كه دگمه گم شده بود... ن م

     

Post a Comment

<< Home