the state of emergency

Wednesday, January 10, 2007

دهان من.. دهان تو
دانه هاي برف.. دانه هاي برف
موهات دارند آب مي شوند.. لباست را با دست نتكان. خيس مي كني تمام جان خودت را. با من بيا. خرمالو كه دوست داري؟بخاري چطور؟شب چله را؟شعر.. زنگوله.. لارستان.. مادر.. گاز.. ماتيك.... دلم خيلي گرفته. كاش چيزي مي گفتي. اگر مي دانستم شايد هرگز كنارت گريه نمي كردم. سيل اشك هاي من تو را دور كرد. شايد بهتر باشد هرگز برنگردي.. من خودخواهم و تنها. تو را خواهم خورد. همانجا كه هستي بمان. مثلا انگار من هم انطور بهترم!!ء

0 Comments:

Post a Comment

<< Home