the state of emergency

Wednesday, April 18, 2007

درخت خود را در فاصله اندكي از زمين گسترانيده است.حواسش حالا به سركشي برگ هاي كوچك نوپا ست که در ضيافت خارهاي كهنه سر مي جنبانند . هوا مرطوب است و خاك زرد زمين خشك. نسيم شور دريا در ارتفاعي ناچيز مي وزد.كسي شانه به شانه با درخت ايستاده است . دستش ميان خم و راست جوانه ها و خارها سرخوشانه در حرکت اند. پوستش بي اندازه نرم است. زير انگشت هايش اجسام فراموش مي شوند. همچون جريان نمك درون رگ برگ ها. مثل شته ها كه با آفتاب هيچ فاصله ندارند.. دانه هاي زرد مكرري كه بي صدا بين دو انگشت مي تركاند و باقيمانده ي بويناكشان آشوب مي اندازد به شكم بالا آمده ي زن. .. قسيان زرد و شفافش را نگاه مي كند كه آهسته راه كشيده ميان خطوط و ترك هاي ظريف زمين را پر مي كند. زمين صاف است و يكدست مي تابد. شته ها هيچ احساس نكرده اند. بي حركت اند به مكيدن برگ هاي تازه. گياهي درون زن شاخه مي جنباند.. انگار نسيمي جداگانه بوزد به جان خردسالش.. ء
ليوان آب را پس "بانو" مي دهد و دستمال مي كشد دورتا دور دهان. -بهتر شدي؟ -توي رطوبت سبك تر راه مي روم. -اينجا مي ماني؟ -بله
روزهاي زيادي اينطور مي گذرند.. تابناك.. و مسطح

0 Comments:

Post a Comment

<< Home