the state of emergency

Thursday, December 29, 2005

خانمي در صف اتوبوس بند كيف مرا مي كشد

دستم را رها كنيد( كن). راحت سقوط كنم. برويد( برو) پسر. برويد( برو). بعدا با هم حرف مي زنيم. حالا دارند سرتان ( سرت) را مي برند. سرتان (سرت) را با شالگردن زبر دور شانه تان(شانه ات) كه بوي كرم هم مي دهد. بوي نرم پوست كم سن تان (كم سن ات). بوي دستهاي از جنس مادرتان(مادرت) دلهره آور. با ناخن هاي بلند و كرد. استاد مواخذه هاي موشكافانه. حالا هم اين هواي پاكيزه دارد به تمام زندگي من دهن كجي مي كند. با چشماني تخس. شبيه صبح رستگاري. كشيده اي روشن به كودكي خواب زده. منتهي به ظهري بيمار بعدازظهري بي قرار و شبي گريان. دقيقه اي صد و سي ضربه در تمام طول ماجرا. بچه را اينطور از خواب بيدار نمي كنند. وسط ضمائر مفرد و جمع تا شب بي تابي مي كند. آغوش آب كفاف روزنه هاي ملتهب پوستش را نمي دهد. تماس ملايم آن چشمانش را قرمزتر مي كند. آب تميز. آب داغ. آب سرد

4 Comments:

  • At 2:48 AM, Anonymous Anonymous said…

    drifting away....that's the only way!!it's been a long time these eyes couldn't love!!!any time they needed that ,they really needed that,there were always a catch!!!please die ...these are all fake!!!buy yourself a plastic water,and pay for a smile surgery on your lips...this is the only way!!

     
  • At 11:45 AM, Anonymous Anonymous said…

    i can't speak a word now that won't hurt you, so i prefer not to speak now. take care.

     
  • At 12:44 PM, Blogger 4040e said…

    به باد فکر می کنیم (می کند) و به دیوار و می رویم (می رود) بالا دیوار می مانیم نمی مانیم (می ماند) چاره ای جز ماندن ندارد و ما از رفتن درخت را چاره ای جز ایستادن نداریم (ندارد) و ناچار به رفتنیم (نمی رود
    و دوباره جایی
    و دوباره جایی

     
  • At 10:08 PM, Anonymous Anonymous said…

    بچه قصه ات كوش پس؟

     

Post a Comment

<< Home