the state of emergency

Tuesday, May 09, 2006

بازي

شب است و ساعت؛ شبانه مي چرخد. خواب؛ رفت و آمدي بي موقع داشته . بي صدا. با پاهاي برهنه. اتاق درهم است. پايش به ميز گرفته. گلدان قيقاج رفته. ميز خيسيده. خواب ترسيده. خودش را جمع و جور كرده و با احتياط هيكلش را زير پتو جا داده.. حسود عروسك سفت توي بغلم. دستش را مي لغزاند پشت گردنم. مي فهمم داغم. حشره كوچكي لاي مژه ها تخم چشمم را مي جويد. مي تارانمش. پتو و عروسك پيچيده درهمم را به خود مي چسبانم. خواب چنبره دل انگيزي روي سرتاسرم زده است. پولدار مي شوم. سايه اش اگر همينطور تا پيداشدنت بر سرم باشد. پيدا كه مي شوي دستهايت را مي ليسم. صبح است. كرخت و سنگين تن مي كشم. بيرون مي خزم به سوي ديگر تخت. بي ميل مي رود. دستهايت را مي ليسم. را مي ليسم. لاي انگشتانت تخم مي كنم. تخم چشم. تخم سگ. تخم جن. لاي انگشتانت را مي ليسم. كناره تنت را با گچ خط مي كشم. روي تن خودم. روي من.. مرده اي. جاي خواب. تنت را مي ليسم.

1 Comments:

  • At 5:58 PM, Blogger 4040e said…

    آمدم
    خواب بودید
    بیدار و
    دیوانه ام نبودید
    به مقدار لازم
    و لبهایتان دیگر
    بوی بوسه نمی داد
    گونه تان را بوسیدم
    پرواز کردم
    رفتم

    "یادداشت کوچک یک مگس با خط تحریری روی صورت دختری که با عروسک سفت قهوه ای و پیژامه می خوابد"

     

Post a Comment

<< Home