the state of emergency

Wednesday, September 29, 2004

از میان


. روی چمن ها; سرخوشی های شادمانه. من در زمانی دیگرم; و اینها همه داستان, روایت شده بر ذهن تشنه ام
روی چمن ها, دورهم, میخندیم; از من فقط همین مانده. نگاهم ولی در آن دورها; چیزی آن جاست; حسش می کنم. با نگاه خیره سرم تبانی کرده اند. دارند تو را بیرون می کشند. چمن ها را می گیرند, بی اراده, دست هایم; خیلی دوست دارند به زمین وصل باشند. دوست دارند تو را هم وصل کنند
من دارم تاب می خورم; بین سرخوشی ها و آن هیئت تیره ی دوردست. چه خوش می گذرد. دست من را بگیرید. همین جا روی چمن ها, سرم گیج می رود; همین جا روی چمن ها, تو بالا می آوری
چشم هایم را می بندم. انحراف پنهان; حالا می فهمی چرا آن هیئت رقصان دوردست برایشان جالب است. معده ات خالی شده; باید که خودت را بیاویزی, به او, به او, به او در آن دور ها.... یا شاید همین دور و بر. من هم چمن ها را می گیرم تا وصل بشوم به خنده های آن ها. من هم بخندم; فقط دندان هایم را کمی فشار بدهم. از میانشان دنیا کمی هوس انگیز است

0 Comments:

Post a Comment

<< Home