the state of emergency

Saturday, August 27, 2005

بيشه كلا دو

اين يك هفته را به هيچ چيز فكر نكردن تو را عوض نمي كند.. جوابت از همان ابتدا معلوم است..فاصله و اين مزخرفات بهانه هاي احمقانه اي هستند.. شعري بود كه با هم قبلا مي خوانديم.. كه صداي فاصله هاست و فاصله هايي كه غدق ابهامند و نه ‘ مثل نقره تميزند و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر..تو كه اينقدر دلت مي خواهد درباره اش بداني‘ دست از سر اين فواصل نامساوي بردار..آن سر طناب را ببند به يك درختو بيا از اين سر متركشي كن.. حتما ولي درخت باشد.. ميله ها هيچ قابل اعتماد نيستند.. آن هم در اين شرجي بالا..كه روي دامن زنها تاثيرات محسوسي مي گذارد.. دامن هاي نخي قرمز ‘ زير مانتو.. كه باد هر چه مي كند‘ بالا تر نميروند از نيمه ساق..تو هم طناب را پايين تر از نيمه ساقه ببند.. مجبور شوي بنشيني.. كمي همقدتر شديم.. كه البته براي آغوش مناسب تر است و براي بوسه نه.. اين طرف كه آمدي حتما يك چيزي بنويس در حد چند جمله در مورد آرامش من روي شنهاي اين كناره.. تا امواج به زودي پاكشان كند.. و چيزي از آن در خاطره تو حك شود كه آرام است و موجي ندارد براي بردن شنهاي ساكنش..
بچه تر كه بوديم اين طرفها شنها پر از گوش ماهي بود.. حالا پر از كثافت.. قاطيش شايد گوش ماهي هم پيدا شود كه هيچ فرقي نمي كند.. تو براي خودت اهنگ بگذار و من براي خودم شعر بخوانم.. يك اجراي چند صدايي.. چطور است؟.. من خوب مي خوانم.. كمي صبر كني بهتر هم خواهم خواند.. من از تو زمان نمي خواهم.. بلدم چطور جاي بي صبري‘ آرامش قالب ديگران كنم.. اي ديريافته‘ با تو سخن مي گويم..ء

0 Comments:

Post a Comment

<< Home