the state of emergency

Thursday, May 11, 2006

مقدمه( داستان)

عاشقانه اي در ماشين براي چند نفر

كلك خيابان گردي موثر نيفتاده. مرا به جاهاي خلوت نمي برد. حواسش نيست. به كجايش زل زده ام. خيالش كه خيابان هرروز همينطور شلوغ است و كوچه ها روشن. ساكت است و پوست روشن اش در دم هوا گلبهي مي زند. پي نگاهش نيستم.. پي ام نباشد. برادرش تازه مرده و عكسش چسبيده روي شيشه جلوي من. سايه برادرش را مي ماند.. وقتي با من ساكت است. بهتر كه مي ميرد. انگشت كوچكم مي كشد به دستش. نگه مي دارم. با فاصله. كشيدن اينجا يعني جذب شدن نه ماليدن. ساق پام پيداست و انداخته ام روي هم كه نگاهش كند. كار ما از اتفاقات رمانتيك گذشته . هردو به كهولت سكس رسيده ايم. حرف هايمان هم چيزي جز اين نيست. شعر زرد است. آسمان ثابت و ما در كنار هم فرو رفته ايم. توي تودوزي ماشين. كه چرمي ست و بوي خانه شما را مي دهد. من اينجا غريبه ام. دلم مادرم را مي خواهد .. و لب هاي تو را. لب هاي تو بوي مادرت را مي دهند.. كه سرتاپاي مرا برانداز مي كند. و پدرت كه مي ميرد بوي هيچ كجاي او را نگرفته. مانده ام به تو.. كه چه كرده اي. جاي من همين جا كنار دست راننده است. هركسي را هم كه سوار مي كني صاف مي نشيند روي پاهاي من كه بيشتر فرو بروم .. توي خانه شما.. بيشتر.. توي اتاقت.. تخت ات.. بيشتر ملافه هايت و توي بالش ات. سرت را روي شكم من مي گذاري و فكر مي كني كه چرا هر شب خواب قورباغه مي بيني. نبايد كسي را روي پاهاي من مي نشاندي. خسته شده ام. همه شان روي پاهايم كارهاي بدي مي كنند. همه شان جاكش اند. و تو فقط سرت را مي گذاري روي شكم من. همين و تا خود صبح تخت مي خوابي و هيچ نمي فهمي كه پاهايت فرو رفته اند توي شش هايم و مژه هايت دارند اعصابم را قلقلك مي دهند و دست هايم هرچه مي كنند به سروته جاهاي خوب تنت نمي رسند. بيرونم بكش. دارم بوي چرم مانده ميگيرم

1 Comments:

  • At 2:39 PM, Blogger 4040e said…

    به نشانی ماشین
    هر جا که رفتیم
    توی مکان بودیم
    و می شد
    به همه جای تو
    ناباورانه دست

     

Post a Comment

<< Home