the state of emergency

Tuesday, July 31, 2007

the unbearable lightness of being


می‌شود فراموش کرد. حرفی نزد.. و هرگز ندانست چطور یک شب٬ یک مهمانی و یک رقص می‌تواند چنین خرابی به بار آورد؟ وزن این همه انگار کیلومترها دور بوده از ثقل زندگی من. آنقدر دور که قابل صرف‌نظر. چنین وزن ناچیزی چطور می‌تواند به این شدت تحمل‌ناپذیر شود؟ ماجرا به هیچ وجه شبیه گنجشک یا پروانه‌ای نیست که تیر خلاص سقوط‌ می‌شوند برای تام یا رودرانر!!! بازوی اهرم این مهمانیـ این فاصله‌ی بسیارـ از هیچ ناشی می‌شود. و آن نیروی ناچیز وارده از وزنی خردکننده؛ حرکت قطره‌ی ادرار پرنده‌ای کوچک میان چینی بی‌پایان در پشت یک فیل آفریقایی. تمامی این سیستم مخرب از یک عبارت مبهم پیروی می‌کند: بینهایت ضربدر ناچیز. یک تنهایی طویل. یک مجازات در هیچ. شبیه به سرنوشت پنتیوس پیلاتس در مرشد و مارگریتا.ء
همه به خوبی می‌دانید که این همه‌ی ماجرا نبوده‌است. من ـ انسان ـ در خیال‌پردازی‌های کوچک می‌گذرم. تمامیت من هر روز در هزاران چشم خیابان به قطعه‌های شوخی( شوخ ای!) شکسته می‌شود. پالس‌های ریز و به‌خاطرنماندنی که اکسیژن ذهن‌اند برای تنفس غیرارادی روزمره. من را شما می‌شناسید. می‌دانید که چیزی را از قلم نمی‌اندازم! حالا ماجرای این شب بی‌معنی را برای تان می‌گویم.ء
یک مهمانی خداحافظی. شب تانستان است و من برای اولین بار خیلی دیر برمی‌گردم. اینطور نبودن والدینم را تمرین می‌کنم.عادت اضطراب‌آور و غم‌انگیزی ست: تمرین نابودی دیگران. در تمامی طول شب مذکور هم به شیوه‌ی امضادار خودم نبود تو دختر هزار پروانه را اتود می‌زنم: رقصیدن.. زیاده‌روی. فکر کودکانه‌ای که چرخ‌دنده‌های جادوی بی‌قاعده‌ای در این چرخش‌ها و بالا و پایین پریدن‌ها به کار بیفتد و تو تبدیل شوی به همین هزار پروانه‌ی روی لباست. ( یاد امیلی ـ عروس مرده ـ انداختمتان!) خلاصه اینکه اینطور مراسم آیینی مضحک من در متن این موسیقی ملنگ٬ به اوج و انفجاری روحانی می‌رسید. اینطور که من تو را می‌چرخانم و به پرواز درمی‌آورم: " قربانی رستگار شد."! و بعد من برای همیشه این عارت ناپسند خود را ترک می‌کردم. ء
به‌هرحال در تمام شب٬ تنها لحظات پرتکان شلنگ‌تخته‌هاست که تصور نبودن تو آرامم می‌گذارد. چرا که همه‌ی این ثانیه‌ها در بطن نبودد تو می‌گذرند. اوقاتی نادر که با ساعت دنیا هم‌زمان‌ام.. و با چرخش زمین هماهنگ. هر مکث کوتاه٬ مقدمه‌ی یک اختلال٬ یک ناجوری جبران‌ناپذیر خواهد بود. بدین ترتیب به دنبالت می‌آیم؛ قدم به قدم. اتاق به اتاق. آهنگ به آهنگ. به دنبال توـ دختر هزارپروانه ـ در یک شب تابستان. نبودنت را از من نگیر. نگذار تصور کنم. توی اتاقت گریه می‌کنم. مرا با خاطره‌ات تنها نگذار.ء
واضح است که راضی نشده‌اید! پی چیز دیگری هستید؟ از بخت بد بیش از آن مرا می‌شناسید که همه‌ی آنچه بود را گفته‌باشم. برگردیم به شب مهمانی. مهمانی صاحب دیگری هم دارد که نقشش را در این قسمت ایفا می‌کند: بلندم که می‌کند٬ از تماس با دست سرد و خیسم چندشش شده‌است.دست‌هایش را به پیراهن نخی شیری رنگش که پر از برگ‌های نامحسوس است می‌مالد و با دماغی جمع شده می‌گوید:" اه! چرا دست‌هات خیس‌اند؟" به هر حال با هم می‌رقصیم( درحالی که سوال و جواب بی‌معنی‌اش همچنان در دست‌های من هستند.) "خیلی خوب!" می گوید. می‌دانم. رقص را می‌فهمم.بدن‌ها٬ اجسام با من روراست‌اند. می‌فهمم چه می‌خواهند. کجا می‌روند. پیش بینی‌شان می‌کنم. خوشحالشان می‌کنم. به ناتوانی‌شان نزدیک می‌شوم. روح تنهای آدم‌ها توی این ناشی‌گری‌ها ناگهان روشن می‌شود. از آهنگ جلو می زنیم.. سکندری می‌خوریم.. به هم گیر می‌کنیم.. همه‌ی این اشتباهات دوست‌داشتنی٬ درخشش روح آدمی‌ست که هنر تا ابد در پی‌اش خواهد دوید. تن! جسم عزیز من! و این پسرها٬ که رقصیدن باشان٬ می‌تواند حتی برای دقیقه‌ای کامل نگاه مرا از تو پرت کند. گفتم پسرها! خب یکی دیگر هم هست که به اندازه‌ی کافی مست هست که دستش را روی کمر و پهلوهای دختری بگذارد که نمی‌شناسدش. و دختر که آنقدر بی‌پرواست که اهمیتی ندهد. برای دقایقی کوتاه٬ او دوست‌دختر٬ معشوقه ٬سوگلی٬ همسر و بانوی دیگری‌ست! او فرمان می‌دهد که بر تنش حکمرانی کنند. تاج را بر سر پادشاه احمق‌ها می‌گذارد و فرمانروایی چند دقیقه‌ای بر سرزمینی ناشناس و معر را با دست های خود به رهگذری لاابالی تقدیم می کند. مساله این است: صداقت ناراحت‌کننده‌ای که آدم‌ها در چنین لحظاتی به خرج می‌دهند و سپس دروغش می‌خوانند. چراکه باور چنین اوقات کم‌اهمیت ٬ دقیقا همان وزن خردکننده‌ی ابتدای ماجرا٬ همان سبکی تحمل ناپذیر بودن را به همراه می‌آورد. اندیشه‌ی وحشتناک جریان خود در فواصلی بسیار دور.. و مسئولیت گسترش غیرقابل کنترل هستی.ء
نبودنتان را از من نگیرید. مرا با خاطره‌ها..ء

توضیح: "سبکی تحمل‌ناپذیر بودن"٬ اسم کامل کتاب "بار هستی" میلان کوندراست. من البته هنوز این کتاب را به دلیل عدم دسترسی به متن کامل نخوانده‌ام. این متن صرفا یک برداشت از یک عبارت است.ء

3 Comments:

  • At 6:31 AM, Blogger بوی سیب said…

    na... na....

     
  • At 5:41 PM, Anonymous Anonymous said…

    oonghadr haa ham chendesh naak nabood haa :D

     
  • At 4:13 PM, Anonymous Anonymous said…

    salam.raghs...mojezei ke in avakher kashfesh kardam.rastesh naomidie man az kalame az oon che pish az man khalgh shode in avhkher dare kalafam mikone...kheyli vaghte dar jost ojoooye ye vadie jadidm.jayi ke bi marz va rahatar az kalame bashe.lezzat bordam az in ke in hesse rahayi ro keshoonde boodi bebande kalame va aslan mage charei ham hast???????????

     

Post a Comment

<< Home