نگاه می کنم به شتاب انگشتانت..در تاب تاب خداحافظی. و به زمانی که نمی گذرد.. راه می روم.. آهسته.. و می گذارم که همه عابران از من جلو بزنند و همه دختران از من زیباتر باشند.. و هرگز به تو فکر نمی کنم. فکر من به کلماتی ست که نباید فراموش شوند.. چرا که خاطره آنها هرگز از تو دیرپاتر نبوده است. من به آدمها فکر نمی کنم.. من آدمها را می جوم و انها در بدنم کرم های جونده ای تولید می کنند که به جان کلمات من می افتند.. و کلمات جویده من بی هوا به بیرون پرتاب می شوند وقتی برای خداحافظی دستهایم را سریع تر تکان می دهم تا شاید مثل تو ... تمام ویترین ها را به درون می کشم و وقتی که می رسم هیچ کس نیامده است.. کلمات از یاد رفته اند و من هنوز سخت به گذر زمان معتقدم..
2 Comments:
At 4:50 AM, Anonymous said…
نگاه می کنم . نمی بینم . چشم مرا نگاه تو پر کرده . . .
At 8:38 PM, Anonymous said…
و تو بهترین بودی در تاب هجوم کلمات
Post a Comment
<< Home