چهره اش را پوشاند. دستش را گرفتم. سرش را چرخاند. حرفم را خوردم. راه افتاد. سرد شد. صبر کرد. مردم.
Previous Posts
- نگاه می کنم به شتاب انگشتانت..در تاب تاب خداحافظی....
- عکست را آویزان کرده اند وسط حیاط. از تویش رد می شو...
- دست هایت را آنقدر پیچیده ای که هیچ از آنها نمی فهم...
- صورت لب ندارد.. در فاصله انداختن زنجیر قفل فقط چشم...
- در چمن
- سال پیش.. آسمان صاف... این سال لکه های ابر را دوست...
- مرغی ترسیده بالی بر شانه ام!!..آنگاه که سر به مهری...
- از میان
- دل مردگی های تابستان
- خیال
1 Comments:
At 3:24 PM, Unknown said…
salam!
rastash vaghti aamadam too shokke shodam, vali bad raf'e sooe' tafahom shod .
mibinam ke minimalismo az in harfha?!! baba in kare!
lotfan ejaze bedin man ye kam naghdam bokonam. akhe nimitoonam zaboonam ro negah daram.
by
Post a Comment
<< Home