the state of emergency

Thursday, August 04, 2005

من هرگز عرضه يك طرح داستاني را نخواهم داشت

ليفه چوب فر مي خورد.. به انتها كه رسيد‘ ضربه اي جدايش مي كند.."اين را مي گويند دست به مغار..قوي و فني كار مي كنيد..دستتان آشناست به ابزار.." درد‘ پشت شانه خم مي شود..چانه فرو مي كند ميان دو كتف..پهن مي شود.. كش مي آيد.. انگشتش را سفت ميفشارد به كف دست.."با چكش كار كنيد.. كف دستتان اينطور زود از حيض اتفاع مي افتد.." زرتش قمسور.. كه نگفته است.. چرك سياه چكش راه كشيده ميان خطوط گويا و كوتاه كف دست كه ساييده مي شود محكم به كناره قائم قطعه.. چرك به جان چوب مي رود.. خستگي‘ دست را روي قطعه آرام مي كند.. خيال مهرباني به سر مي دود.. ضربه اينبار محكم تر است.. بيراه خورده‘ گوشت زمينه را كنده است.."اين تكه زنده است.. تا تر باشد جوانه مي دهد.. گوشه كارگاه‘ اسمش را مي گذارند دار مراد.." ..."بله ؟" ..تصنع "بله"هاي پي در پي از كم شنوي گوش هاست..صداي چكش چوبي بيشتر است.. دست اما در امان تر.. لب و دهان.. بماند.. جذاب نيست‘ با وجود خوش صورتي.. كاري به كار خيال ندارد.. فكر است كه فر مي خورد.. و ضربه اي جدايش مي كند.. بيراه رفته است.. چاره پائين تر بردن تمام سطح كار است.. مي برد.. تمام سطح فكر.. وتن ‘ آنروز كه پا به روشنايي مشئوم تومي نهد.. و رطوبت معطرش فروميرود در خشكي حريص تشك.. چيزي در تن شره مي كند.. جا خورده‘ كه حواسش نيست به بطري واژگون و دهان باز..( مداد پشت گوش و عينك روي چشم است كه تمام كارگاه را پي شان زير و رو كرده..) كيف پر شده منتظر رفتن.. باقي كار براي خانه .. گرما تصاوير ساعتي پيش را هنوز كش آورده و روبه رو مي رقصاند‘ كه طرح هاي زني حواس استاد را از او گردانده امروز..شكل پستان طرح ها به كلي غلط است..كپل ها زيادي بزرگ اند..مو ها زيادي بلند.. چرا هيچ نمي گويد.. "پخته نيستند".. حسادت لبخندش را كج كرده .. يك طرف دهانش سنگيني مي كند.. همان طرف كه شايد ديشب زيادي به بازي بوسه داده بود.. در خواب بود زني كه با او عشقبازي مي كرد.. و انگار تن خودش را داشت.. طور ديگري بود.. همانطور غرق در بي تفاوتي پسرانه خودش وقت هماغوشي.." لب هايتان آشناست به بوسه.. كار شده است رويشان.." "آقا شما ..شما ..شما اولين..." " خوب كه اين را پيشتر نگفتي ".. نور روز هيبتش را خصمانه به رخ مي كشد.. گرما به زير پتو مي دود و روشنايي پشت حصاري لطيف در مي ماند از انگشت كردن به هر جايي. . زير پتو تاريك است.. ميانه آرنج تاريك تر.. تاريكي نرم است.." نور اينجا مناسب نيست.. بچرخانيم ميز را" بي توجهي مي كشدش بيرون‘ پاپي نشود.. ميز بماند همانجا.. پشت به سطح پر تفرعن پنجره قدي.. سايه ريخته روي گونه ها‘ زير چشم ها.. رنگش نخودي روشني ست كه كينه روز را مي ماند.. ماسيده روي گونه ها.. زير چشم ها. . به پشت دست آماس خستگي بر مي گيرد.. دست پايين نيامده‘ دو انگشت مي روند توي حلق.. هر چه عق مي زند ول كن معامله نيستند.. سخت پي جيزي مي گردند ‘ ترشح زردآب هم به خيالشان نيست..سر رشته انتظار را مي گفتند جايي همان اطراف بايد باشد.. گير مي كرد اگر ميان تن دو انگشت‘ به حوصله شايد اين كلاف كه نميداند كي قورت داده بود ‘ به رشته كشيده مي شد.. بيرون به چرخش روزها باز كلافي كه زمستان سر كلاس ببافد.. جليغه ناسوري از پشم.. كه رنگ كدرش را هيچ كس به فال انتظار نگيرد.." چه عجيب مي بافي..چه رقص مضحكي است ميان ميل و انگشت و كاموا..".........

1 Comments:

  • At 5:21 PM, Blogger 4040e said…

    این یکی خوب است تخت بودن کلا خوب است نه اینکه بگویم تخت خوب است برای اینکه من را یاد چیز های دیگری می اندازد یا برای اینکه از بوی کسی خوشم می آید نوشته باشم که تخت نوشته خوب است کلا نوشته تخت دوست ئارم چیز خوبی است مثل تخته میماند خودت که این کاره ای تخته میتواند هر چیزی باشذد مثل وقتی که یک زنی لباس گشاد پوشیده هیکلش میشود هر چی باشد داستان تخت مثل تخته چوبی میتواند باش میشود هیکلش را هر جور که بخواهید فرض کرد سخت نیست بستگی دارد که آدم سینه آویزان دوست دارد یا نوک تیز میتواند هر جور که عشقش میکشد بسازد. بابت صحنه تحریک کننده هم ممنون نصف کیف داستان به صحنه های تحریک آمیزش می ارزد....

     

Post a Comment

<< Home