the state of emergency

Friday, November 12, 2004

به او


صبح سرد بیابان. یقه اش را بالا زد. آرام آرام راه می رفت,,, دستش لای آن موهای هر یک به سویی; چه دست هایی, می پرستیدمشان. مال من بودند,,, مال من, فقط مال من, و فقط دستها; و سر انگشتانی که داغ می زدند. لب هایم از نبودنشان می سوزد
صبح سرد. دستی از دور تکان می خورد
زیر پلک هایم تب دارم

4 Comments:

  • At 5:07 PM, Blogger A.* said…

    :)

     
  • At 1:10 AM, Anonymous Anonymous said…

    5649:

    ino doost daaram

     
  • At 9:49 AM, Anonymous Anonymous said…

    5649
    اين زهر ماری رو آپديت ميکنيد يا بيام براتون ؟

     
  • At 3:35 AM, Blogger nassim said…

    این زهر ماری آپدیت !!! شد . واقعن هم که زهرماریه

     

Post a Comment

<< Home