به او
صبح سرد بیابان. یقه اش را بالا زد. آرام آرام راه می رفت,,, دستش لای آن موهای هر یک به سویی; چه دست هایی, می پرستیدمشان. مال من بودند,,, مال من, فقط مال من, و فقط دستها; و سر انگشتانی که داغ می زدند. لب هایم از نبودنشان می سوزد
صبح سرد. دستی از دور تکان می خورد
زیر پلک هایم تب دارم
4 Comments:
At 5:07 PM, A.* said…
:)
At 1:10 AM, Anonymous said…
5649:
ino doost daaram
At 9:49 AM, Anonymous said…
5649
اين زهر ماری رو آپديت ميکنيد يا بيام براتون ؟
At 3:35 AM, nassim said…
این زهر ماری آپدیت !!! شد . واقعن هم که زهرماریه
Post a Comment
<< Home