زنگ ها چقدر به صدا در می آیند
مژگان با مامانش توی ولیعصر، یک ساعت است که دارند دنبال نبش جام جم می گردند. نصفش را آدرش می پرسد و نصف دیگر را می گوید مردمی که همه ی کار و بارشان اینجاست، همه دارند ساندویچ می خورند و هیچ کدام نمی دانند خودشان هم کجا هستند! صدای مژگان خیلی بلند است. صدای ولیعصر از او هم بلندتر. ء
- خب.. باشه.. بعدش بیا.. منتظرم
دارم کر می شوم. زودتر قطع می کنیم. من بی فایده ام و او پرسرو صدا.ء
آقای سعیدنیا سرکار نیست. می گویند رفته ماموریت. زنگ می زنم به ماموریت. تند و شاید کمی رسمی می گوید که هفت و هشت می رسد. خب برسد. هفت و هشت که من دیگر اسم این فیلم مرده شوری را هم یادم رفته! ء
نیلوفر منتظر زنگ من است. زنگ نمی زنم. خودش را باید یکی جمع کند. ء
بعد فکر می کنم.. فکر می کنم..ء
زنگ می زنم به نادر. دهنش پر است. می گوید" گوشی" که دوستش بگوید از کلمبیا پذیرش گرفته؛ زپلشک! یک دقیقه ای که وقت می دهد، به قورت دادن لقمه ی توی دهانش هم نمی کشد. شلوغ است.. معلوم نیست.. نتیجه ی اخلاقی این می شود که او این فیلم را نبیند و او هم می گوید:" نمی بینم!" بقیه اش را نمی گویم. او هم گوش نمی دهد.ء
- خداحافظ
مسعود خانه نیست. طبق معمول با نیش باز با مامانش احوالپرسی می کنم. مامانش می گوید از صدای من خوشحال می شود!ء
همانطور می نشینم. از جام تکان نمی خورم و طبیعتا کمی گریه می کنم. بعد اینها را می نویسم. ء
اصلا امروز کی است؟! ء