the state of emergency

Thursday, November 17, 2005

از بيداري0

فراموشت شده ام
عنكبوت درشت
پرزنتم كن

از خواب2

عنكبوت هاي سفيد خاكستري
با پرهاي زرد بر پشت
همه جاي خانه
در پستوها و فرورفتگي هاي ذهن
جاي خاطره ها
عنكبوت هاي چارخانه

از خواب 1

خاطره ها شعله هاي منجمد اند
نزديك شوي
گرم نمي كنند
نزديك تر
مي سوزانند


Tuesday, November 08, 2005

براي كاف عين

سرم درد مي كند تو هم كه حتما مي آيي اينجا مي نشيني تو هم كه حتما آمده اي مرا ببيني تو هم كه اصلا اهل شلوغ بازي نيستي من هم كه اصلا عين خيالم نيست اصلا يعني همه اش عادت است بايد كذاشت زمان خاطرش آسوده باشد بايد گذاشت بگذرد (مثل كودكي كه كسي دارد دستش را ميكشد به عقب نگاه مي كند و در ميان جمعيت گم مي شود) داد و هوار يك شهر هم حريف خواب خوشت نيست چه رسد به من كه دستخطم هم آرام تر شده است ديگر براي تو نمي نويسم هر چند اسمت خط به خط كلماتم را تعقيب كند

بدون عنوان

خيلي خيلي لحظه ها هست توي زندگي كه اگر آدم دقيقا در همان لحظات بالاي يك ساختمان بلند باشد حتما خودش را پايين خواهد انداخت و البته اينكه كلا آدمهاي زيادي خودشان را از بالاي ساختمان هاي بلند پايين نمي اندازند فقط به اين دليل است كه در آن لحظه خاص بالاي يك ساختمان بلند نيستند
لحظات درخشان آرزوي مرگ

ادامه ندارد

بايد اجازه مي داد بروند اين به قوام طرح داستان هم كمك مي كرد ماندن شان تنها باعث ايجاد دردسرهايي كاملا غيردراماتيك شده بود به اين ترتيب مت داشت مغشوش و بسيار كسل كننده مي شد آن ديگري را براي همين وارد ماجرا كرديم كمي قاطعيت مي توانست از آشفتگي اوضاع كم كند راه حل مان موثر افتاد آنها رفتند و نويسنده طبق برنامه ما به طرح اوليه برگشت كه متاسفانه حالا برايش خيلي بي معني شده بود پيش بيني اين حالت را به هيچ وجه نكرده بوديم نويسنده نااميد بود و متن ميان زمين و آسمان اينطور شد كه باز دست به دامن آن ديگري شديم به نظر مي رسيد نويسنده زياد از حد آزاد گذاشته شده بود اين موضوع مقاومت ذهني او را به ميزان غير منتظره اي بالا برده بود ديگري از پا در آمد شرايط نگران كننده اي بود در هر حال با توجه به هزينه قابل توجهي كه صرف كرده بوديم نااميد شدن براي ما كاملا غيرممكن بود در همين گير و دار اتفاقي منحصر به فرد ورق را برگرداند براي روشن شدن موضوع به شب قبل از حادثه برمي گرديم شبي آرام و سرد

Thursday, November 03, 2005

گزارش

من تو را نگاه نمي كنم و به تو سلام نمي دهم اين يعني گريز از عادي سازي حركت به سمت فاجعه تو با مهارت تمام در تلاشي تا حتي به اندازه يك ميليمتر از بحث اصلي منحرف نشوي جدالي سهمگين و خاموش
من در حاشيه زندگي مي كنم افكارم مدام درگير چيزهاي كوچك پرزرق و برق است توخودت را در متن اصلي به صورت كاملا برنامه ريزي شده جا داده اي لطفا بمير عزيزم اين ماجرا همه اش حاشيه است

نزديك به مرثيه براي خودم

رفتارش البته بي سابقه نيست ايستاده جلوي درخت كج كنار خيابان دستش را با انگشتان به هم چسبيده گذاشته روي تنه درخت برگهايش كوچك و فراوان اند همينطور زل زده به دستش حالا هم دارد آرام آرام با پشتي صاف مثل رقصنده ها خم مي شود طرف درخت كمي صاف تر شده باشد مگر درخت كه دستش پيچيده دور بدنش بغلش كرده عجيب است كه هيچ كس نگاهمان نمي كند دست از آيين غريبش كه برداشت آمده روي همين پله كنار خيابان با ما به انتظار وقتي كه جوي آب همه كثافاتي را كه فرو داده به روي خيابان بالا بياورد همراه تيرهاي چراغ خيس مي شويم بي خود دعا كرده باران بيايد