the state of emergency

Saturday, January 14, 2006

اسم

تو به طرز نامعقولي در من تثبيت شده اي.اينجا هم كسي زياد مواظب من نيست. مدام در قفس را باز مي گذارند. من هم بي اختيار مي پرم به آغوش خيالت. جنگل پر ببر و گرگ هميشگي

Friday, January 13, 2006

ها؟ء

تو را بايد ميان دستهايم
لبهايم
چشمهايم و انگشتانم
قسمت مي كردم
ميان ما
چاقو
حرفي شاعرانه بود

ء(نه) كاملا خداحافظ

براي خداحافظي مي خواهم از تو يك اتوبوس هديه بگيرم. يك اتوبوس پر از آدم هاي لهيده . با راننده اي وزوزي؛ مهربان و كم طاقت. يا يك كاپشن سياه كه از توي جيبش يك قورباغه طلايي با پاهاي پره دار بيرون بپرد. يا يك اقاقياي كامل كه ريشه هايش را با دقت تمام سالم از خاك بيرون كشيده باشند. خودت هم اگر پيشنهادي داري داشته باش. من يكي از همين چيزهايي كه گفتم را مي خواهم. اگر هم مي خواهي بهانه كني كه نمي شود و نمي توانم و غيره كلا بي خيال. همين طوري خداحافظ


راستي اين كتاب با يادگاري صفحه اولش براي تو

Thursday, January 12, 2006

سوم

" انداخته اند گردن من كه گفته اي هم جنس باز بوده" دوست دختر سابقش مي گويد"آخي.. نازي. چه بهش مي اومد" " خوب يادت مونده" دختر شانه بالا مي اندازد. چشمش به بيرون است. دوست پسر سابق ديگر تپل نيست. كمي هم پشمالو تر شده. دختر فكر مي كند.. بهتر بود لا اقل براي خودش يكي دو تا عكس مي گرفت

دوم

اندام خجولش درون تي شرت زرد به شدت در تكاپوست. بعضي وقتها از فرط تلاش مضحك به نظر مي رسد. اصلا متوجه چيزي نيست. كسي هم زياد حواسش به ما نيست جز آن بلوز آبي كه از اول مهماني توي نخ من است كه او هم كاري به كار اين رقصنده پرآشوب ندارد. موهاي لختش را از صورت خيس از عرقش كنار مي زند. با ظرافتي به وضوح دخترانه. بي توجه دوباره رفته ام سراغ بچه گرازي كه از اول هر چه مي كنم با من نمي رقصد. با دوستم سرگرم ام. يكي دو بار توي اتاق لباسها همديگر را حسابي بغل مي كنيم. جوري كه او تا يك جاهايي پيش برود. دارم براي خودم ساندويچ مي گيرم كه دوباره نگاهم مي افتد به او. تقريبا مست است. جنب وجوشش به طور قابل توجهي بيشتر شده . مي شود گفت رقت انگيز است. حالا هم كسي متوجه رفتار غيرعادي او نيست. يكي دارد به من مي گويدوسط رقص مدام آدم ها را رها مي كنم و اين كار ناخوشايندي ست. حرف زدنش زيادي مودبانه است.آخرسر جواب همسايه شاكي را هم خودش مي دهد. دوستم مي گويد اين يكي خيلي خوب است. اين يكي كه دارد مثل عروسكها با پاهاي ثابت خودش را تكان مي دهد. تنها كسي كه بعدا دوباره مي بينمش.. البته با وجود بخش اول نه كاملا تنها

اول

ميشود تشخيص داد كه آدميزاد است. يك آدميزاد كم سن و سالبا اندامي از هم پاشيده. سرانگشت هابايد همين دور و اطراف جايي افتاده باشند. احساسم مي گويد كه دستهايش پهن و بي مو بوده اند. چيزي از او پيدا نيست. از اين توده لهيده نمي شود عكس تهيه كرد. اين فقط يك گزارش كتبي (لغوي) است. بدون هر نوع عنصر بصري كه خاطر كسي را بخراشد. موهاي سيه. كاملا سياه . پوستي كه قاعدتا بايد سفيد بدده باشد. ميان اين همه موجودات پشمالو تشخيص اين يكي كار سختي نيست. حالا بدون لباس اينجا ميان اين جانوران مشئوم چه كار داشته.. هنوز نمي دانيم

طبقه پنجم

سرش له شده است. باقي تن اما سالم مانده. از روي زمين برش داشته ام. انتهاي مچاله پوستي ها را به انگشت صاف كرده ام. جدي نبوده. انتظار بيشتري داشته ام؟ دست مي كشم روي زمين. آسفالت تكه پاره اين پاايين كاملا سفت است. بدون هيچ شكي. جابه جا سنگريزه ها نويد جراحاتي جدي ترند. مي دانم آنقدر جلو نرفته كه به يك فوت ناچيز وصل باشد. بهانه خوبي ست كه تفي كه پايين مي اندازم تپ مي افتد روي زمين. بدون حتي چند ثانيه تعليق. باور نمي كنم كه پانزده متر اينقدر راحت و سريع طي شود. فكر كرده ام كه اين خيلي بي معني ست. نمي دانم. انتظار داشته ام آن وسط اتفاقات زيادي بيفتد. بند كيف اما مثل هميشه راحت روي كاپشن ليز مي خورد. همانطور كه تصور كرده ام.. درست همانطور كيفم را بغل كرده ام و به لبه طبقه پنجم تكيه داده ام. دستگيره واحد آن طرفي صدا مي كند. منقبض مي چسبم به ديواره. كسي با خنده اي سرخوش خارج شده است و از پله ها پاييين مي رود . نمي فهمم كه در اين تاريكي چشمش به من افتاده بوده و در نگاه بشاشش سوالي كم رنگ پيدا شده بوده يا نه.. به هرحال هوا خوب است و همه چيز بسيار آسان به نظر مي رسد. فقط يادم رفته روي ديوار اتاق بنويسم" زيادي پرزحمت بودم. منو ببخشيد. دوستون دارم" و بمانم كه آيا آخرسر " برام دعا كنيد" را هم اضافه بكنم يا نه. حالا فقط دارم لبخند سرد و آسوده اي ميزنم به درختي كه تا اين بالا و حتي بالا تر از آن هم آمده. به برگ هايش كه از اينجا با خيال راحت سقوط مي كنند. حالا تقريبا برگي نمنده. مانده تنها وسوسه اي ست به همراهي آرام برگ ها

مضحكه

براي دستهايم لالايي بخوانم بميرند خفقان بگيرند و اين طور نلرزند توي عوضي هم برو بخواب نمي فهمي من برايت چقدر ناياب .... يا لااقل كميابم درش را بگذار و با من حرف بزن براي دستهايم لالايي بخوان

طبقه هشتم

به ياد بياور كودكي ات را
كه مي گريستي
و چشمانت پر از اشتباه بود
بدنت روي فرش تنهاست
پيشش نمي روي
دستهايش آرام اند
بسيار آرام
همچنان شناور باش
روح پرپيچ