the state of emergency

Saturday, July 26, 2008

سوءتفاهم

مخم به اندازه ی پیاده روهای بازار شلوغ است
و بوی روغن سوخته هات داگ و دود
سرصبحی دلم را به هم زد



Tuesday, July 22, 2008

خیالت تخت

اینجا همه چیز به راه
و همه ی راه ها به چیز

Saturday, July 19, 2008

نرفتگی

حالا که ما رفتیم
حالا که شهر کتاب رفت
حالا که جیران رفت
من خواب دیدم
خواب دیدم همه چیز مثل همیشه

Wednesday, July 16, 2008

..زود که برگش

..حالا که داری می ر
چقدر این شعر
..مرا
که آره
دنیا دیگه کاری با من نداره

Monday, July 14, 2008

یکی مانده به خداحافظی

چرند می گویم
و هی هی بغلت می کنم
نه که خیال کنی اشکم.. نه
رنگ موهات است.. و بوی عطرت