the state of emergency

Wednesday, August 31, 2005

در خانه

گريه نكن بچه ام.. نزديك است برسيم.. در خانه كسي منتظرمان نيست.. هميشه بهترين جا خانه آدم است.. راه بيا بچه ام.. در خانه كسي چشم به راه ننشسته كه هي الكي كمدها را بريزد بيرون و دوباره تو بچيند.. در خانه تنها كسي توي عكسش مشت مشت خاك مي خورد.. و كسي نمي فهمد كه بايد به جاي كمد رفت سراغ قاب عكس ها.. به سرفه افتاده..براي همين حتما ديگر منتظرمان نيست.. منتظر هيچ كس.... راه بيا بچه ام.. شرط مي بندم تا خانه اشك هايت تمام مي شوند.. چاي حاضر نيست كه هيچ كدام نخوريم و بگوييم مرسي‘ چايي خور نيستيم.. بوي غذا هم نپيچيده.. از بغل من بيا پايين و خودت راه بيا بچه.. در خانه هيچ كس....ء

Saturday, August 27, 2005

بيشه كلا پنج

باد خيلي تند است.. من سردم است.. ديشب براي رويا خوب بود.. روياي فرار تو.. نتيجه اس امروز صبح‘ قطرات سفيد است روي ران.. معلوم نيست چه خوابي ديده ام.. نمي خواهم فكر كنم.. گفتم شايد تو بداني.. شيطنت دستهات گل كرده بود دوباره؟.. باران گرفته.. باد تند است..خيلي تند.. يقه باز اين مانتوي آبي تا مرز جر خوردن نفس نفس مي زند.. يقين تو هم دست بر آتش اين باد داري.. مورمور مي شوم از تماس سرانگشتان يخ زده تان.. هنوز پس مي زني.. ء
اين كلمه شترمرغ از كجا اينقدر سمج توي سر من مي دود.. اه

بيشه كلا چهار

دختران خوش پر و پا از امواج مي گريزند
پسران با سازهايشان تنها مي مانند
" دختران نازك تن!ء
به رقص باز آييد!ء
قول درياست ساعتي آرام بماند."ء
دختران باز مي آيند
پاي مي كوبند..ء
دريا پلك مي گشايد..مي ربايدشان
پسران با سازهايشان تنها مي مانند.ء
زير قول دريا‘ء
دختران هنوز در رقصند..ء
تن رها كرده‘ اينبار‘ پا نمي كوبند.ء


مرا با عينك نمي شناسي..ء
و پشت ني ها گم مي شوي..ميان خانه ها..ء
بي عينك اگر مي شناختي
چه فرقي داشت
گم مي شدي باز
پشت پلك ها

بيشه كلا سه

انگار خواب بوده ام كه موجي تا نزديكي تنم آمده بود..ء
نجوايي بيدارم مي كند..ء
درخت قدكوتاه‘ درياي چاق را مسخره مي كرد
پدرم پوست ني را مي كند.. فكر مي كردم خيلي كيف دارد
حالا آمده.. دم ماري در دست.. كه صاحبش فرار كرده ست
با كيف تعريف مي كند..ء
صدايش بالا مي رود..ء
در ميان كلمات‘ درخت بايد به گوش دريا رسيده باشد...ء
ساعت دوازده و بيست و دو دقيقه است..ء
دريا تكاني به خود داده و درخت‘ء
زير كفل گوشت آلودش له شده است.ء

بيشه كلا دو

اين يك هفته را به هيچ چيز فكر نكردن تو را عوض نمي كند.. جوابت از همان ابتدا معلوم است..فاصله و اين مزخرفات بهانه هاي احمقانه اي هستند.. شعري بود كه با هم قبلا مي خوانديم.. كه صداي فاصله هاست و فاصله هايي كه غدق ابهامند و نه ‘ مثل نقره تميزند و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر..تو كه اينقدر دلت مي خواهد درباره اش بداني‘ دست از سر اين فواصل نامساوي بردار..آن سر طناب را ببند به يك درختو بيا از اين سر متركشي كن.. حتما ولي درخت باشد.. ميله ها هيچ قابل اعتماد نيستند.. آن هم در اين شرجي بالا..كه روي دامن زنها تاثيرات محسوسي مي گذارد.. دامن هاي نخي قرمز ‘ زير مانتو.. كه باد هر چه مي كند‘ بالا تر نميروند از نيمه ساق..تو هم طناب را پايين تر از نيمه ساقه ببند.. مجبور شوي بنشيني.. كمي همقدتر شديم.. كه البته براي آغوش مناسب تر است و براي بوسه نه.. اين طرف كه آمدي حتما يك چيزي بنويس در حد چند جمله در مورد آرامش من روي شنهاي اين كناره.. تا امواج به زودي پاكشان كند.. و چيزي از آن در خاطره تو حك شود كه آرام است و موجي ندارد براي بردن شنهاي ساكنش..
بچه تر كه بوديم اين طرفها شنها پر از گوش ماهي بود.. حالا پر از كثافت.. قاطيش شايد گوش ماهي هم پيدا شود كه هيچ فرقي نمي كند.. تو براي خودت اهنگ بگذار و من براي خودم شعر بخوانم.. يك اجراي چند صدايي.. چطور است؟.. من خوب مي خوانم.. كمي صبر كني بهتر هم خواهم خواند.. من از تو زمان نمي خواهم.. بلدم چطور جاي بي صبري‘ آرامش قالب ديگران كنم.. اي ديريافته‘ با تو سخن مي گويم..ء

بيشه كلا يك

باد مي آيد و فكر مي كنم كه هي دارد تندتر و تندتر مي شود.. ساحل پر از آت و آشغال است..كله من پر از فكرهاي عوضي.. به اين درياي كف آلود..به بازي اين ابر و آفتاب.. به كتاب هايي كه نخوانده انبار شده اند در كيف.. به تلفن هايي كه نبايد بزنم و نمي دانم چرا.. به نشستن ناجور كه خشتك شلوارم را به نگاه عابران پاچه بالا زده مي فروشد‘ به هيچ.. به پسرهايي كه هرسال اينجا پيدا مي شوند و بعد انگار گير موج هاي آدم ربا افتاده ‘ همگي عرض همين يك هفته سربه نيست مي شوند.. باد مي آيد و فكرهاي من روي سر هم مي افتند و آخ زيريها و واي روييها سرم را سرسام ميدهد.. ء
بطري پلاستيكي سبزي با برگشت يك موج مستقيما ب سمت دريا مي سرد و ندانسته قاطي موج هاي ساحلي مي شود.. پسرها هم احتمالا همينطور قاطي امواج شده اند.. سه تا پسري كه با هم مرده اند‘ هر سه بالاي بيست سال سن داشته اند.. گنجشك ها حتما آن وقت هم مثل حالا اين پايين آشغال نوك مي زده اند و چند تا مرغ دريايي خونسرد هم نگاهي گذرا به زير انداخته اند..ء
مرد چاق دمپاييش را از موجها پس مي گيرد.. مرد چاق ديگري شايد پسرانش را.. –چرا به من نگاه مي كني؟ -خوشم مي آيد. –چرا با من حرف نزدي؟ -دلم نخواست. –هوسبازي؟.. –اينطور مي گويند. ء

Saturday, August 20, 2005

to the next little GUY

Alabama Song (Whiskey Bar)
Well, show me the way
To the next whiskey bar
Oh, don't ask why
Oh, don't ask why
Show me the way
To the next whiskey bar
Oh, don't ask why
Oh, don't ask why
For if we don't find The next whiskey bar
I tell you we must die
I tell you we must die
I tell you, I tell you
I tell you we must die
Oh, moon of Alabama
We now must say goodbye
We've lost our good old mama
And must have whiskey,
oh, you know why
Oh, moon of Alabama
We now must say good-bye
We've lost our good old mama
And must have whiskey,
oh, you know why Well,
show me the way
To the next little girl
Oh, don't ask why
Oh, don't ask why
Show me the way
To the next little girl
Oh, don't ask why
Oh, don't ask why
For if we don't find The next little girl
I tell you we must die
I tell you we must die I tell you,
I tell you I tell you we must die
Oh, moon of Alabama
We now must say goodbye
We've lost our good old mama
And must have whiskey,
oh, you know why

the circle of fear

CIRCLE OF FEAR
Heartache is knocking on her door
Shadows dance outside her window
Tears keep falling on the floor
As the world around her crumbles
If you want to save her
First you have to save yourself
If you want to free her from the hurt
Don’t do it with your painIf you want to see her smile again
Don’t show her you’re afraid
Because your circle of fear is the same
Love can be as cold as grave
A one-way ticket to endless sorrow
An empire of gentle hate
Today without tomorrow
It’s the circle of regret
The circle of hateThe circle of death
Your circle of fear is the same

unhappy girl

Unhappy GirlUnhappy girl
Left all alone
Playing solitaire
Playing warden to your soul
You are locked in a prison
Of your own devise And you can't believe
What it does to me
To see you Crying
Unhappy girl
Tear your web away
Saw thru all your bars
Melt your cell today
You are caught in a
prison Of your own devise
Unhappy girl Fly fast away
Don't miss your chance
To swim in mystery
You are dying in a prison
Of your own device

Wednesday, August 17, 2005

هويت معلوم

هوا سرد شده..طرح اين زنهاي حامله درست از آب در نمي آيد.. مي ترسم براي وسايلم اتفاقي بيفتد.. اين همه شباهت يك آدم بي ربط به تو اصلا عادلانه نيست.. نمي تواني تصور كني چقدر... من و سگم با هم خوب سر مي كنيم.. خوب درست است كه زندگي ايده الي نيست‘ اما در حد اميدواركننده اي خوب است.. تو بدون اينكه بخواهي مدام داري تكرار مي شوي.. بي خيال حرفهاي قديمي.. من بي تربيت شده ام.. فحش هاي بد ياد گرفته ام كه مدام به كار مي برم.. اطرافم پر از كلمه هاي ريز وز وزوست كه دور سرم مي چرخند.. همانقدر كه تو نمي خواهي مرا ببيني‘ آنها به تو مشتاقند.. من دلم داستان مي خواهد.. اما اينها همه به يادداشت مي روند.. بدعادتم كرده اي.. باور نمي كني بعد از اين همه وقت.. هنوز از سرم نيفتاده.. بيا اينجا.. اينها را بخوان.. چيزي در مايه هاي همان" خاليه" هاي قبلي.. مي بيني كه همه چيز سر جاي خودش است.. روسري و مانتوهاي جديد آمده اند.. اما كفشها همه را قبلا ديده اي..خودم را هم.. دماغم.. دهنم.. و چشمها.. ريش و سبيل تو و لحن كشدار گفتارت.. نگاه خالي ات.. رفتار بي تفاوت ات.. تو مثل اينكه اصلا متوجه نيستي با چه جديتي داري توي تمام زندگي من تن مي گستراني.. و با وجود لاغر شدن باز براي پوشانيدن تمامي سطح اين حدود غيرهندسي كافي هستي.. خواهش.. كمي ديگر فكر كن.. به اندازه چند دقيقه كوتاه.. به من ( زياد طول نمي كشم)ء

Saturday, August 13, 2005

در اين غروب تشنه تابستان

دردا نماند از آن همه جز يادي
منسوخ و لغو و باطل و بيهوده
چون سايه كز هياكل ناپيدا
گردد به عمق آينه اي معلوم..ا


اين فصل چندم يك رمان است..اين فصل از ريشه يك درخت پا مي گيرد.. جايي كه كمي از زمين بيرون زده باشد.. خيلي نزديك.. طوري كه هنوز نمي فهميم اين ريشه است و رويش بايد منتظر يك درخت بود.. پوست را مي بينيم كه به شكل غريبي انساني ست.. بافتي پرگره به قاعده روي مفاصل انگشتها .. دستي نه چندان فرتوت.. بي اختيار بالاتر حساب نگاهي حسرتبار مي كنيم.. كه ساقه اي ميانه سال است.. جابه جا شاخه هاي نازك بيرون زده..برگكي سرك كشيده.. جوانه اي تن مي نماياند.. كه از هرس باغبانان بي نصيب مانده ست.. گيسوي پريشاني بايد كيف شانه نچشيده.. پنجه نوازشي نديده‘ كه پر زلف بر جاست و بي قاعدگي همين فصل را به سر دارد.. ا
باد نوك برگها را به بازي سرانگشت گرفته و به ميل تن به تني زمخت مي سايد و سرخوش خراشهاي ظريف به يادگار در ريه عابران مي نشاند..ا
اين فصل در شبي مي آيد كه بوي برگ و گردو احشاء تن را به صرافت سودا مي اندازد.. و صداي باران خنكاي اين نيم شب تابستاني را تشديد مي كند........ خيال من كه تو بيداري..ا

Wednesday, August 10, 2005

بچه خوبي باش

دستت را بگذار همانجا كه من دوست دارم.. آن جايي را ببوس كه من مي گويم.. جايي را بليس كه من مي خواهم.. آن تن را بفشار كه من نشانت مي دهم.. آن آغوش را بپذير كه من اشاره مي كنم.. آن پوست را ببو كه بند از رختش من گشوده ام..در مويي بياويز كه روسري را من از سر كشيده ام.. دست و پاي تقلايش را بسته ام.. به همين جان تجاوز كن‘ كه دهان ضجه اش را من سفت گرفته ام.. من.. من.. من‘ فرشته نگهبان توام.ا

اين ..شعر را براي تو مي گويم

كلمه كلمه كلمه كلمه كلمه كلمه كلمه كلمه كلمه كلمه كلمه كلمه كلمهكلمهكلمهكلمهكلمه كلمه كلمه.. خسته نباشيد..اين همه يك شعر بود

كوري

اين بو به مشامت آشنا نيست؟.. اين صدا را قبلا نشنيده اي؟.. كلفت بار اين اسب تنبل نكن.. يال نكشيده كه از تو در بماند.. صورتت را پشت دست پنهان كن..سبكتر‘ آشناتر شوي برايش..زين دهد به حرفهايت.. كه جاي تن‘ چشمهاش را قشو كرده اند

براي خداحافظي يك شعر لازم است

دست به رنگ هاي اين خواب درهم نبر
در هزارتويش‘ دخمه ها‘ حفره ها و سوراخ هاست
كه مارها در خود خفته دارد

شب‘ روشن به روياي تو مي جهد
شعله اي سرد مي كشد
تنش
سپيده توست..كه پوستي از آب دارد
و ميان آبي و سپيد اتاق تو مي لغزد و سرخي رخشنده پولك هاش‘ مرا به اعماق تخت تو فرو مي برد
..سرم را مواظب باش..لبه هاي اين اقيانوس‘ فلزي ست
سرم را مواظب باش.. و تقلا نكن
بي تقلا‘ روي آب خواهي ماند

Monday, August 08, 2005

براي سيما

فحش هايت را نگه دار براي چند دقيقه بعد.. حرف هاي من هنوز تمام نشده اند.. دلم برايت تنگ مي شود.. مرا در شلختگي مهربان اتاقت گم كن.. دلم برايت تنگ مي شود.ا

روي تخت من

شرح چند روز اول سخت نيست.. كمي كه مي گذرد اما‘ اسمها كم كم به هم مي پيچند.. صدا در مي آيد كه آرام تر..شتاب حوادث اينبار خيلي زياد بوده.. يك طور بدي از ذهن همه جلو زده است.. راهش تنها كمي تمركز است كه خرج من شود.. راهش يك خانه خالي است و مقدار زيادي سكوت يك ‌(ج..) تا من به حرف بيايم و آنوقت اعتراف پشت اعتراف.. فكر كن كه آخرش چه مي شود.. مي دانستي ؟ ها ؟ ..از اول مي داني كه چرا مي آيم..مي داني كه به اين طرز مسخره مي خندي.. مي داني كه نمي آيي.. گفتم لااقل بيا پي دستهايت كه جا مانده اند اينجا.. شبها زياد شيطنت مي كنند.. روزها گم مي شوند.. گفتي همين سوسكي كه ميان مقواها پشت تخت دودو مي زند و سروصدا راه مي اندازد و گاه يكهو ميان موها‘روي دستها‘ كناره گردن‘ سينه كش گونه ها‘ سرازير پيشاني يا تخت سينه پيدايش مي شود..كه مرا بفرستد كنار مامان و صبح حتما دود مي شود كه پشت تخت به خيال من بوي سوسك پيچيده.. و اگر نه كه بالش عطر مامان را دارد ( كه جعبه اش را روزها مي گذارم رويش و اين عروسك پت و پهن را هم روي هر دو تا.. اينطور تمام شبانه روزم بوي عصبانيت و دادو بيداد مي دهد كه آنقدرها هم زود به زود اتفاق نمي افتد..) ا
گفتم بيا..به من نگويد درخت سوخته دست..كه گفتم پنجول..بگويد نداري.. دست اگر سوخته باشد به كار تو خوب مي ايد..(كه كار من چوب دونم بهترش است) .. هي الكي بگويي قشنگ است و خوشت نيايد كه بگويم قبلي مي گفت جذاب است و قبلي تر از آن مي گفت كوچولو!! حالا دروغ كه نبوده..اين دستها هم كم كم آزار مي شوند به جان من.. جان شما.. جان شما..جان شما بيا ببرشان.. از حد گذشته است.. جان شما.. قشنگ است.. خوشم آمده .. هي بگويم جان شما.. جان من.. جان همين درختهاي رسيده و پرسبز‘ شب بيا كه دستها دم دست اند..معطل نشوي.. از من هم نترس.. شبها خون آشام نمي شوم.. حوصله ات را هم مي خرم.. به چند اگر بفروشي.. پول ندارم.. با من نسيه حساب كن.. تا قهر مامان تمام شود.. حوصله كن.. دستهام اين چند وقت كه نديده اي حتما سوخته..خيالت تخت .. كاري به كارت ندارند مثل آ ن روزها .. كه مدام تن جمع كني و كيف بگذاري ميان مان.. درخت كه راه نمي رود.. جم نمي خورد.. بادي هم اگر بگذرد از كرختي آسمان‘ شايد تكاني بيايد به تن برگ ها ..كه باز هم جاي نگراني نيست.. لخت اند اين شاخه ها.. لخت اند جان شما.. جان جان شما.. خيلي خوشم آمده انگار.. هي بگويم جان شما.. جان تو جان تو.. جان من.. جان .... جان.. .... كه بعدش خيالت حتما تن است.. راحت خيالت.. برگي نيست كه تني باشد.. اين درخت خوش سوخته.. ساعد و بازوها تابلوهاي آبستره اند.. بيا.. از نزديك ببين.. بيا.. جان من.. جان از دست درآمده ام.. كه حريف شلوغي انگشتهاي تو نمي شود.. حريف دستهاي پرسروصدايت.. اين وروجك ها چيزي ندارند براي قسم خوردن..به روح پدرت هم پا پس نمي كشند.. رسيديم به جاهاي باريك.. من بروم بپرم از خواب.. (كه هميشه خواب ها تنها نباشند كه از ارتفاع ساده لوحي خود پرتاب مي شوند .. و مي ميرند)..پس فعلا.. برو.. پ .. ي ... زن.... د...... گي ...... ت." برو پي كارت"..ا

Sunday, August 07, 2005

what do u wanna hear?

he is just him..but maybe a bit her..and she will be whole my life..he will be whole my soul..u can be 'em all..but baby..it doesen't matter anymore..u are my her..my him..u r my everything..but it doesn't matter anymore.

Friday, August 05, 2005

in my place...(cold play-a rush of blood to the head)

In my place, in my place
Were lines that I couldn't change
I was lost, oh yeah I was lost,
I was lost Crossed lines I shouldn't have crossed
I was lost, oh yeah Yeah,
how long must you wait for him?
Yeah, how long must you pay for him?
Yeah, how long must you wait for him?
I was scared, I was scared Tired and underprepared But I wait for you If you go,
if you go Leaving me down here on my own Then I'll wait for you Yeah,
how long must you wait for him?
Yeah, how long must you pay for him?
Yeah, how long must you wait for him?
Sing it Please, please, please
Come back come sing to me To me, me Come on and sing it out, now,
now Come on and sing it now, to me, me Come back,
come sing In my place,
in my place Were lines that I couldn't change
I was lost, oh yeah Oh yeah

اوايل ماه مه

چه سرنوشت غم انگيزي
كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس مي ساخت
ولي به فكر پريدن بود

Thursday, August 04, 2005

قانون

چيزي باقي نمانده..حرفي براي زدن.. قانع نشده ام.. و اين قانون هر بار است..ا

من هرگز عرضه يك طرح داستاني را نخواهم داشت

ليفه چوب فر مي خورد.. به انتها كه رسيد‘ ضربه اي جدايش مي كند.."اين را مي گويند دست به مغار..قوي و فني كار مي كنيد..دستتان آشناست به ابزار.." درد‘ پشت شانه خم مي شود..چانه فرو مي كند ميان دو كتف..پهن مي شود.. كش مي آيد.. انگشتش را سفت ميفشارد به كف دست.."با چكش كار كنيد.. كف دستتان اينطور زود از حيض اتفاع مي افتد.." زرتش قمسور.. كه نگفته است.. چرك سياه چكش راه كشيده ميان خطوط گويا و كوتاه كف دست كه ساييده مي شود محكم به كناره قائم قطعه.. چرك به جان چوب مي رود.. خستگي‘ دست را روي قطعه آرام مي كند.. خيال مهرباني به سر مي دود.. ضربه اينبار محكم تر است.. بيراه خورده‘ گوشت زمينه را كنده است.."اين تكه زنده است.. تا تر باشد جوانه مي دهد.. گوشه كارگاه‘ اسمش را مي گذارند دار مراد.." ..."بله ؟" ..تصنع "بله"هاي پي در پي از كم شنوي گوش هاست..صداي چكش چوبي بيشتر است.. دست اما در امان تر.. لب و دهان.. بماند.. جذاب نيست‘ با وجود خوش صورتي.. كاري به كار خيال ندارد.. فكر است كه فر مي خورد.. و ضربه اي جدايش مي كند.. بيراه رفته است.. چاره پائين تر بردن تمام سطح كار است.. مي برد.. تمام سطح فكر.. وتن ‘ آنروز كه پا به روشنايي مشئوم تومي نهد.. و رطوبت معطرش فروميرود در خشكي حريص تشك.. چيزي در تن شره مي كند.. جا خورده‘ كه حواسش نيست به بطري واژگون و دهان باز..( مداد پشت گوش و عينك روي چشم است كه تمام كارگاه را پي شان زير و رو كرده..) كيف پر شده منتظر رفتن.. باقي كار براي خانه .. گرما تصاوير ساعتي پيش را هنوز كش آورده و روبه رو مي رقصاند‘ كه طرح هاي زني حواس استاد را از او گردانده امروز..شكل پستان طرح ها به كلي غلط است..كپل ها زيادي بزرگ اند..مو ها زيادي بلند.. چرا هيچ نمي گويد.. "پخته نيستند".. حسادت لبخندش را كج كرده .. يك طرف دهانش سنگيني مي كند.. همان طرف كه شايد ديشب زيادي به بازي بوسه داده بود.. در خواب بود زني كه با او عشقبازي مي كرد.. و انگار تن خودش را داشت.. طور ديگري بود.. همانطور غرق در بي تفاوتي پسرانه خودش وقت هماغوشي.." لب هايتان آشناست به بوسه.. كار شده است رويشان.." "آقا شما ..شما ..شما اولين..." " خوب كه اين را پيشتر نگفتي ".. نور روز هيبتش را خصمانه به رخ مي كشد.. گرما به زير پتو مي دود و روشنايي پشت حصاري لطيف در مي ماند از انگشت كردن به هر جايي. . زير پتو تاريك است.. ميانه آرنج تاريك تر.. تاريكي نرم است.." نور اينجا مناسب نيست.. بچرخانيم ميز را" بي توجهي مي كشدش بيرون‘ پاپي نشود.. ميز بماند همانجا.. پشت به سطح پر تفرعن پنجره قدي.. سايه ريخته روي گونه ها‘ زير چشم ها.. رنگش نخودي روشني ست كه كينه روز را مي ماند.. ماسيده روي گونه ها.. زير چشم ها. . به پشت دست آماس خستگي بر مي گيرد.. دست پايين نيامده‘ دو انگشت مي روند توي حلق.. هر چه عق مي زند ول كن معامله نيستند.. سخت پي جيزي مي گردند ‘ ترشح زردآب هم به خيالشان نيست..سر رشته انتظار را مي گفتند جايي همان اطراف بايد باشد.. گير مي كرد اگر ميان تن دو انگشت‘ به حوصله شايد اين كلاف كه نميداند كي قورت داده بود ‘ به رشته كشيده مي شد.. بيرون به چرخش روزها باز كلافي كه زمستان سر كلاس ببافد.. جليغه ناسوري از پشم.. كه رنگ كدرش را هيچ كس به فال انتظار نگيرد.." چه عجيب مي بافي..چه رقص مضحكي است ميان ميل و انگشت و كاموا..".........
اينطور ظالمانه و سرد با من حرف نزن.. و نه اينطور معمولي.. انگار نه انگار.. اين همه اتفاق.. من حتي داد كشيدم.. بايد مي ديدي .. احساس پيروزي مي كردي .. و مي گفتي حقم است.. اين رفتار سرد مسيح وار شايسته من نيست.. شبها دستهايم را در درد و خ تگي مي غلتانم تا لابه لاي موهاي بي معني اين عروسك چغر دنبال چيزي نگردند..نافرماني اشك به انگشت سرايت كرده..

كافي شاپ

اينجا حرف‘درايت كلمات نيست.. دود سيگار است.. بي صدا از گلو خارج مي شود..بيش از گوش‘ چشمها درگيرند..ا