the state of emergency

Monday, June 30, 2008

خاطرگی

برای اولین بار
من و جیران با هم
رفتیم بازار
برای آخرین

remember

you're the one to be loved
the one to be sacrified
you're the one to kick me aside
the one to hold me tight
remember mum
when i'm gone
there's no girl to be loved
no mum to be sacrified
no ass to be kicked aside
no body to be held tight

remember

hey mum
it's me
having the score of three
the way you wanted to be
but it means nothing to me
and i mean nothing to you

Saturday, June 28, 2008

شعر است غرغر نیست , همین

امشب مهمانی
آن شب مهمانی
پنجشنبه جمعه شمال
می شد رفت اگر من
اینقدر
پدر مادردار نبودم

اسباب کشی1

شهر کتاب را بستند
ما را هم دارند از اینجا می برند
دوران زرتشت
به پایان رسید


Wednesday, June 18, 2008

نگهبان مهربان ما

مرد که افتاد توی استخر
مرد که مُرد
بیرونش که آوردیم
خشکش که کردیم
گوشه‌ی اتاقش که گذاشتیم
..همیشه که پیشمان ماند
دیگر از هیچ چیز نمی‌ترسیم


(!! برگرفته از بلست جیران در روزهای گذشته و نیز نگاهی که او به داستان لول و ادنا در ده داستان تاسف بارنداشت)

دستورالعمل

بروی، من
دلم تنگ می‌شود
برای بوق اشغال خانه‌تان
گوشی را لطفا
برای همیشه بد بگذار

Tuesday, June 17, 2008

جیران

جیران که برود
یکی اضافه به تنهایی‌ی من

خارج

کاش این خارج همه‌اش یک کشور بود
آن وقت همه باز می رفتیم پیش هم
آن وقت آدم می توانست حداقل
دلش را خوش کند
به رفتن

Friday, June 13, 2008

بی قرص

مرا ببرید یک جایی که نوشتنم نرود اینقدر
یک جایی ببرید که اشکم نیاید اینطور
یک جایی که تخت بخوابم

Sunday, June 01, 2008

آچمز

مامان می گوید: جمعه؟! چقدر دیر ..ء
یک ساعت که با تلفن حرف زدم
بغلش می کنم : تنها نمان.. برو خانه ی افسانه
نمی شود.. بروم, این تنها درس نمی خواند

سفر

من دارم می روم سفر.. برایم آرزوی خوشی کنید.. فکر می کنم زیاد آدمش نیستم.. همین
بیشتر بمانم.. تا رفتن.. که هربار کمی سخت می شود.. همین
هربار کمی سخت تر.. و ضروری تر می شود.. کندن.. همین