the state of emergency

Wednesday, April 19, 2006

اضمحلال

به شب
كه در گوشم شره مي كند
وخواب
كه مي فريبد و
شرح مي دهد

چرا داستان نمي نويسي؟ بلد نيستم

درخت خودش را از شاخه بالايي حلق آويز كرده است. دسته اي گنجشك بر سرش نماز مي خوانند
عروسك كوچكي گوشه آويزان گوشه صدايم است. باد ما را به حرف مي آورد. جيرينگ جيرينگ..ء
گنجشك ها مي پرند

0

يك شعر توي دهان من فرو كن و با زبانت خوب فشار بده تا ته حلقم فرو رود. تهوع من از تو كيفيتي كاملا شاعرانه دارد

Saturday, April 15, 2006

شعر و مزاج و غيره

.. خوش دارم

Thursday, April 13, 2006

باغ من

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستين سرد نمناكش
باغ بي برگي
روز و شب تنهاست
با سكوت پاك غمناكش
ساز او باران سرودش باد
جامه اش شولاي عرياني ست
ور جز اينش جامه اي بايد
بافته بس شعله زر تار پودش باد
گو برويد يا نرويد هر چه در هر جا كه خواهد يا نمي خواهد
باغبان و رهگذاري نيست
باغ نوميدان
چشم در راه بهاري نيست
گر ز چشمش پرتو گرمي نمي تابد
ور به رويش برگ لبخندي نمي رويد
باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست؟ء
داستان از ميوه هاي سر به گردون ساي اينك خفته در تابوت پست خاك مي گويد
باغ بي برگي
خنده اش خوني ست اشك آميز
جاودان بر اسب يال افشان زردش ميچمد در ان
پادشاه فصل ها پاييز.ء