the state of emergency

Wednesday, April 18, 2007

درخت خود را در فاصله اندكي از زمين گسترانيده است.حواسش حالا به سركشي برگ هاي كوچك نوپا ست که در ضيافت خارهاي كهنه سر مي جنبانند . هوا مرطوب است و خاك زرد زمين خشك. نسيم شور دريا در ارتفاعي ناچيز مي وزد.كسي شانه به شانه با درخت ايستاده است . دستش ميان خم و راست جوانه ها و خارها سرخوشانه در حرکت اند. پوستش بي اندازه نرم است. زير انگشت هايش اجسام فراموش مي شوند. همچون جريان نمك درون رگ برگ ها. مثل شته ها كه با آفتاب هيچ فاصله ندارند.. دانه هاي زرد مكرري كه بي صدا بين دو انگشت مي تركاند و باقيمانده ي بويناكشان آشوب مي اندازد به شكم بالا آمده ي زن. .. قسيان زرد و شفافش را نگاه مي كند كه آهسته راه كشيده ميان خطوط و ترك هاي ظريف زمين را پر مي كند. زمين صاف است و يكدست مي تابد. شته ها هيچ احساس نكرده اند. بي حركت اند به مكيدن برگ هاي تازه. گياهي درون زن شاخه مي جنباند.. انگار نسيمي جداگانه بوزد به جان خردسالش.. ء
ليوان آب را پس "بانو" مي دهد و دستمال مي كشد دورتا دور دهان. -بهتر شدي؟ -توي رطوبت سبك تر راه مي روم. -اينجا مي ماني؟ -بله
روزهاي زيادي اينطور مي گذرند.. تابناك.. و مسطح

Monday, April 16, 2007

pay toll

1 comment!!

Sunday, April 15, 2007

1.4

أ _ تو سيگار مي كشي؟! مادرت در چارچوب در ايستاده است.. چشمانت را تنگ مي كني: پهن و تخت مي شود. مثل خود در.-اوهوم" يعني "بله. سيگار مي كشم." در اتاق به تو نزديك مي شود.. اتاقت لحظه به لحظه كوچك تر.... كنار گريه ِ آرام مادرت روي لبه تخت.. كنار تو مي نشيند. آرنج هايت روي زانوهات. خميده اي و به دستان آفتاب سوخته ات نگاه مي كني.. با چشم هاي تنگ ميشي.. با سفيدي هميشه قرمزشان.. و با همان صداي تودماغي و خنده هاي عجيبي كه حالا ساكت اند كنار فرورفتگي گريان ملافه ي آبي- سنگيني مادرت-. كلمه ها بي صدا زير ماتحت ات روي تخت مي جنبند و تو را كنار اين زن جاافتاده ي گريان معذب مي كند.
اينها را همه خودت برايم تعريف كردي.. و تعريف نكردي.. كه اگر نكردي خودم پيدا كردم توي نفس هاي پرزحمت ات.. ميان لب هايم. توي دهانم لاي دوتا از دندان هاي آسيا تكه پارچه اي گير كرده بود كه مزه ي كهنه مادرت را داشت. و هنوز همان طور گود مانده بود.. زير باسن بزرگ زنانه اش. جايي كه كمي اين طرف آن طرف تر تو با همان پوست لطيف نوزادي ات نفس نفس مي زدي. حيران مانده بودي به دستت. به دست كوچك روشن ات و ذره ذره پوست و گوشت و استخوان كلمه را مزه مي كردي: "دست".. د س ت.. كه مادرت پيش خواهرشوهر ببالد به وضوح تلفظ بزرگسال و انديشمندانه ي دست پسرش!.. دستي كه سال ها بعد مرا و فرش را روي سراميك كف اتاق به سمت خود مي كشاند و من دستپاچه به همراهي فرش مي خندم. بعد هم به تقه ي زانوم كه انگار صداي شكستن شيئي بي فايده در خانه اي ديگر است. و من را ياد هربار بلند شدن سر نماز مي اندازد.. ياد خدا كه ساكت به هول عبادات مضحك من مي نگرد. به گره زير گلو كه بلافاصله از سجده ي آخر باز مي شود؛ بال چادر را كه پايين مي كشم. و هربار فكر مي كنم كه داشتم خفه مي شدم و او فكر هاي مرا به وضوح.... به وضوح دست بلند و قهوه اي رنگت كه حالا دور صورت مرا گرفته و نمي شود كه من ببينم صورتت را كه هرگز نبوده اين همه نزديك.تاريكي است كه تو را نزديك تر مي كند. فضايي تنگ است براي تولد. كه ديگر به ياد نمي آورم. حالا كه يك ماهي ست همه با هم دعوا مي كنند. مدت ها قبل از آن.. كه تمامي اتفاقات در روزهاي روشن به وقوع بپيوندند. ء

here you're not!

بيرون رگبار است. اينجا صدايش مي آيد با بوي فاضلاب بالازده. صدايش همه شنيده مي شود.. اما خودش تنها اطراف لامپ حياط.. روي كف خيابان و دورو بر برك هاي تازه ي آويزان پيداست. جلوي ساختمان هاي سنگين و سياه بهجت آباد هوا صاف است- آسمان پنجره ي اتاق ما.. من. تو نيستي. پنجره هاي روشن حذف مي شوند. جايي كه مي خوابي بايد توي يكي از اين تاريكي ها باشد. ميان يكي از اين تك و توك پنجره خاموش. از درز پنجره ات موذي ي سرما خودش را توي اتاق مي كشاند. جايي كه دراز مي كشي حالا سرد است. تو نيستس كه سردت شود. تو! كوچولوي مهربان! تو نيستي.. "و شب هنوز ادامه ي همان شب بيهوده ست." و نمي داني كه من هستم. نمي شناسي ام. رگبار را هم نمي داني. اينجا رگبار است. صدايش.. و بويش. ء
دلم نيست به تمام كردن. دل هوا هم.. كه همچنان مي بارد. ء

3

أ "فكر و ذكر تيشه هايم!": قطع عضو
شاخه هايم ريشه هايم.. قطع عضو
توي مغزم صدهزاران انفجار
تك تك انديشه هايم .. قطع عضو
چارشنبه سوري هرروزه ام!
بازي و بازيچه هايم.. قطع عضو
مي دوم در جنگل سرنيزه ها
رگ به رگ ماهيچه هايم.. قطع عضو
جمله هايم شعرهايم نصفه نيم- أ
واژه هايم واژه هايم.. قطع عضو

3

أ "فكر و ذكر تيشه هايم!": قطع عضو
شاخه هايم ريشه هايم.. قطع عضو
توي مغزم صدهزاران انفجار
تك تك انديشه هايم .. قطع عضو
چارشنبه سوري هرروزه ام!
بازي و بازيچه هايم.. قطع عضو
مي دوم در جنگل سرنيزه ها
رگ به رگ ماهيچه هايم.. قطع عضو
جمله هايم شعرهايم نصفه نيم-
واژه هايم واژه هايم.. قطع عضو

trash of the history

براي تو من مدتهاست كه مرده ام اما
اي كاش مرا در قلب خود دفن كرده باشي
نه مثل زباله هاي هسته اي
در فضاي خالي بي انتها
ء............در سياهي مطلق

2

تمام پنجره ها را به روي من بستيد
شما كه خاطره هاي شكسته ام هستيد
شكسته خاطره هاي گذشته اي پرپيچ
گذشته ي كج اين جاده ايد و بن بستيد
به توپ بازي اين خاطرات بازيگوش
شكسته پنجره ام را دوباره بشكستيد

1

دلشوره هاي ابر بهاري براي من
تصوير تو خيال فراري براي من
در انتظار ساعت برگشتنت.. زمان
هر لحظه لحظه.. لحظه شماري براي من
از جاده هاي روشن و هموار شهر تو
آن كوره راه صعب كناري براي من
هر چيز خوب دارو ندارم براي تو
هر چيز بد كه دوست نداري براي من
اوقات شادي ات همه از آن ديگران
هر وقت خسته زارو نزاري براي من
اي آسمان صاف ببين مي شود كه تو
يك شب به طور خاص بباري براي من؟
شعري ميان مشت گره كرده ام گذار
تو شاعري و حرف شعاري براي من